محمد مانی مظفریمحمد مانی مظفری، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

شعر و داستانهای کودکانه برای محمد مانی شیرین ترین پسر دنیا

حسنی تو خواب راه میرفت

اتل متل حسنی تو خواب راه می رفت داشت دوباره به خونه ماه می رفت پیاده بود او ؟ نه بابا سواره سوار چی ؟  قایق ابر پاره تند و سریع به خونه ماه رسید ستاره شد صورت ماه رو بوسید حسنی حالا تو باغ آسمونه دلش می خواد کنار ماه بمونه   ...
4 ارديبهشت 1392

پیرزنی که توبه کرد

  پیرزنی که توبه کرد.نویسنده:مهری طهماسبی دهکردی     روزی روزگاری در شهری پیرزن جادوگری زندگی می کرد که هیچ شباهتی به جادوگرها نداشت. نه دماغش دراز بود و نه کلاه و جارو و چوب دستی جادوگری داشت. صورتش گرد و سفید و با مزه و دماغش کوفته ای بود و خیلی مهربان به نظر می رسید. برای همین هیچ کس حتی خودش هم فکرش را نمی کرد که او جادوگر باشد. شاید بپرسید برای چی اول قصه گفتم که در شهری پیرزن جادوگری زندگی می کرد، اما حالا می گویم که هیچ کس حتی خودش هم فکرش را نمی کرد یا خبر نداشت که ممکن است او جادوگر باشد! راستش را بخواهید، من فکر می کنم که جادوگری همیشه با خواندن یک ورد و فوت کردن به یک چیز و تغییر شکل دادن آن نیست....
20 فروردين 1392

بازم آمد بهار

  بازم اومد بهار شاد و خندون با سوسن و با سنبل و با ریحون باز عمو نوروز برامون آورده سبزه وگل به جای برف و بارون چلچله از سفر رسیده خوشحال نگاه کنید لونه زده تو ایوون غنچه ی گل به روی ما می خنده نوروز اومد دوباره فصل گل و بهاره نوروز اومد دوباره فصل گل و بهاره رو شاخه ها شبنم دونه دونه از شادی و صفا دارن نشونه ببین چقدر دیدنی و قشنگه لکه ی ابری که تو آسمونه چلچله از سفر رسیده خوشحال نگاه کنید لونه زده تو ایوون غنچه ی گل به روی ما می خنده نوروز اومد دوباره فصل گل و بهاره نوروز اومد دوباره فصل گل و بهاره ...
4 فروردين 1392
1